کلمات از تو میترسند
نامت را به زبان نمیآورند
دوست ندارند بخوابند در کابوسهایی که میدانند
به سراغ شان خواهی آمد
بیدار که باشند چشمان شان را میبندند
تا ترا نبینند
هرجایی که خیالی از تو عبور کند،
تن شان را میپیچانند مثل گره کور
با دستها و پاهای جمع شده در شکم...
چون کودکی در بطن مادر...
صدایت را اما نمی شود متوقف کرد
که "گرد سپید" ست
حل شده دراکسیجن هوا
صدایت از میان جمع به سطح بلورین شیشه کلمه ها
اصابت میکند و آنها را
حرف، حرف خونین به زمین میپاشد
و اینگونه است که بیمعنی میشوی
در ترانههایی که نمیسرایم
فقط میشکنم ...