پرنده ها...
گلها ...
درختها ...
پروانه ها...
دریای آبی آرام که منتظر توفان است
باران،
که پستان های برهنهی باغچه را دست می کشد
زنبورهای بوسه چین
با لب و دهان آب افتاده از شهد ...
عشقه پیچانهای بیتاب،
که بیقرار و لرزان از تن هم بالا میروند
نمیگذارندم
عشق را فراموش کنم
نمیگذارندم
تو را فراموش کنم
و مرا شلاق می زنند
چون اسپان وحشی
چون آفرودیته
چون الهه شهوت زمین،
لمیده در رؤیای فصل سرخ
چشم میبندم و باز میکنم
تا دوباره "آرس" شوی و بیایی
با بازوان گشاده یک آغوش
و ببریام با خود
چنان که توفان، باغ را ...